پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 118305
تذکر رهبر انقلاب به علي جنتي/ در عرصه فرهنگ اشکال جدي داريم
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 1718

به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار به نقل از پايگاه اطلاع رساني مقام معظم رهبري، جمع شاعران در بيت سرحالتر هستند. هرچند هوا گرم است و روزه ??-?? ساعتي مردافکن، ولي شادابي جمع به چشم مي‌آيد. در حياط پردرخت بيت رهبري زيلو پهن شده و شعرا مي‌نشينند. يکي از مسئولين برنامه فاضل نظري و محمدمهدي سيار را صدا مي‌زند بروند صف جلو. بعدتر هم سبزواري و مجتبي رحماندوست و حدادعادل و گرمارودي. حياط بوي نم و آب‌خوردگي مي‌دهد. قزوه و مؤمني محل رجوع و سؤال مجريان برنامه هستند. پشت سرم محمدکاظم کاظمي و سعيدي راد نشسته‌اند به صحبت. کاظمي خاطره کتابي را مي‌گويد که اين کتاب يک جور رمان تاريخي از وضعيت ?? سال اخير افغانستان. يک روز محمدحسين جعفريان اطلاع داد که آقا اين کتاب را خوانده و نظراتي هم درباره‌اش دارند. من متعجب ماندم کتابي که پخش نشده چطور دست ايشان رسيده و چطور ايشان ???? صفحه کتاب را با اين سرعت خواندند. بعدتر متوجه شديم يک نسخه از کتاب در نمايشگاه کتاب به ايشان هديه شده و همان را خوانده‌اند.

توي دلم چند بار ???? صفحه را تکرار کردم و در ذهنم ورق زدم. خيلي زياد است! با خودم گفتم کاش آقا کتاب ??? صفحه‌اي من را هم مي‌خواندند.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
خانم‌ها ايستاده صحبت مي‌کنند. بچه‌هاي اجرايي مي‌روند و مي‌آيند. يک نفر دفترها و کتاب‌هاي ميهمانان را با خودش مي‌آورد. شعرا مي‌روند سراغ کتاب و دفترشان و باز صف‌ها به هم مي‌خورد. يک نفر شوخي مي‌کند که: يکي خوبش را براي ما سوا کن.
همان که يک بغل کتاب با خودش آورده بود، اين بار يک بغل نامه مي‌آورد که باز جماعت براي پيدا کردن مال خودشان جاکن مي‌شوند. نامه‌ها زياد است و در اين زياد بودن سه نکته دم دستي: اول اينکه در خيلي موارد مشکلي هست که بايد حل شود. دوم اينکه راه حل مشکل، در يک جايي مشکل دارد که به صورت معمول حل نمي‌شود و سوم اينکه اين جماعت به خوانده شدن نامه‌هايشان اطمينان و اميد فراوان دارند.
به اميد روزي که در نامه به مسئولان، چيزي از جنس طرح مشکل نباشد.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
چند نفر با سر و شکل غيرايراني هم در جمع هستند. از همان حياط حوزه هنري به چشم مي‌آمدند. خارجي‌هايي که يک جوري به شعر فارسي ربط دارند. به آقاي مؤمني گفته بودم به اين مهمان‌ها پيشنهاد دهد سفرنامه آمدنشان به ايران را بنويسند. حضور اين فارسي‌زبان‌ها و تنفس‌شان در اين مجلس براي جغرافياي تمدني فارس‌ها مهم است، خيلي مهم.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
سمت راستي‌­ام از کسي که سمت چپم نشسته سؤال مي‌کند: فرزانه خجندي و همسرش را مي‌توانم ببرم جايي؟ اين‌ها که نام برد از مهمانان خارجي حوزه هنري بودند. ادامه که دادند حرف‌هايشان را، فهميدم يک بار در خانه آن‌ها در تاجيکستان مهمان بوده و حالا مي‌خواهد ببردشان خانه‌اش به ميهماني. سمت چپي گفت: همه‌شان را اگر مي‌بري، کمکت کنم. سواکردني نيست!
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
خورشيد افق را نارنجي کرده و ديگر هوا گرفته شده است. اين حدود ??? نفر مهمان، صف‌هايشان به باغچه و چمن کشيده. هوا دم دارد. همين موقع‌هاست که آقا مي‌آيند. شعرا بلند مي‌شوند به احترام و آقا با لبخند جلو مي‌آيند، به چشم‌هاي هر که مي‌شود نگاه مي‌کنند و سر تکان مي‌دهند به سلام. با اين حضور قبل از اذان عملاً ديدار شروع مي‌شود. برعکس بيشتر ديدارهاي ماه رمضان که با افطار تمام مي‌شود، اين برنامه تازه با افطار وارد بخش اصلي مي‌شود.
بزرگترها که جلو نشسته‌اند سلام مي‌کنند. قبل از همه پيرمرد پاکستاني قابي را به آقا هديه مي‌دهد که گويا شعري از خودش در آن خوشنويسي شده. قزوه تند تند توضيح مي‌دهد که پيرمرد کيست و قاب چيست. پيرمرد چيزهايي مي‌گويد که نمي‌شنوم ولي آقا تواضع مي‌کنند و به پيرمرد مي‌گويند: قابل اين حرف‌ها نيستيم ما!
 
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
شاعرها اول کار آرامند و با همان آرامش ظاهري سعي مي‌کنند پيشروي کنند سمت صندلي آقا ولي اين حرکتِ ناخودآگاهِ عمومي کم‌کم سرعت مي‌گيرد و مجريان جلسه و حتي محافظان غافلگير مي‌شوند. سال قبل هم ديده بودم اين ازدحام با ترکيب کت و شلوارهاي پلوخوري جماعت، باعث عرق‌ريزان‌شان مي‌شود. هوا ديگر گرگ و ميش شده. يک روحاني چفيه آقا را مي‌گيرد. انگار داستان علاقه اين ملت به چفيه آقا تمام شدني نيست! حلقه دور صندلي آقا تنگ‌تر مي‌شود تا اينکه ايشان از جا بلند مي‌شوند. جماعت قدمي عقب مي‌گذارند بفهمند ماجرا چيست که آقا، حميد سبزواري را بغل مي‌کنند. شاعري که روزي خانه‌اش پاتوق شعر انقلابي بوده و آقا هم آنجا رفت‌وآمد داشته. بعد از او فريد هم با آقا معانقه مي‌کند.
آقا دوباره مي‌نشينند. پيرمردي علايي‌نام، از بازماندگان واقعه پيشواي ورامين و کشتار ?? خردادش با آقا سلام و عليک مي‌کند و از پسر و داماد شهيدش مي‌گويد و کتابي مي‌دهد. جواني بعد از او جلو مي‌آيد و در گوش آقا چيزي مي‌گويد. مسئولين بلندش مي‌کنند که طولاني نکند حرف خصوصي را. جواد شيخ الاسلامي مي‌نشيند و مي‌گويد شاعر ميثم مطيعي (مداح) است و شعرهايش را مي‌دهد. زود هم بلند مي‌شود که ظلم به بقيه نباشد.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
نوجواني با يک بسته نامه مي‌نشيند جلوي پاي آقا. آقا با لبخند مي‌پرسند: اين همه نامه؟ پسر مي‌گويد: مال من نيست. بچه‌هاي قم دادند بدم بهتان. بعدي که مي‌نشيند فقط از حرف‌ها مي‌فهمم از بندر دَير آمده. رديف دندان‌هاي سفيدش از پس لبخندش پيداست. جوان ديگري مي‌نشيند که دانه‌هاي درشت عرق روي پيشاني اش مثل شبنم نشسته است. آقا با دست چپ دست مي‌کشند به پيشاني پسر و پدرانه عرق‌ها را پاک مي‌کنند.
با اينکه نزديک آقا هستم ولي صداي صحبت‌ها را خوب نمي‌شنوم. يک نفر مي‌نشيند و مي‌گويد: ... اردبيلدَن گلميشم... و گزارشي مي‌دهد به زبان ترکي. آقا هم جواب مي‌دهند: سلام يتير! حرف‌هاي جوان بعدي را نمي‌شنوم ولي متوجه مي‌شوم آقا به او مي‌گويند: خدا دلتان را گرم نگهدارد.
 
تمام تنمان عرق شده. چراغ‌ها هم روشن مي‌شود. يک نفر جلو مي‌آيد صورت آقا را مي‌بوسد و مي‌گويد: دوستتون داريم، خيلي دوستتون داريم. منتظر عکس‌العمل ايشان هم نمي‌ماند و مي‌رود. بعدي هم مي‌آيد و مي‌خواهد آقا دعا کند براي شهادتش. جواني مي‌گويد: فداتون بشم آقا. آقا دست روي صورت جوان مي‌گذارند و جلو ميکشندش که صدايش را خوب بشنوند. بعدي جواني ترکه‌اي و تُرک است که فارسي حرف مي‌زند: از تبريز آمدم، ?? ساله منتظر اين لحظه‌ام. خدا شما را براي ما نگه دارد. آقا بحث را عوض مي‌کنند و جزو‌ه‌اي که دست پسر هست را مي‌گيرند و مي‌گويند: ببينم شعرت را!
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
روحاني جواني مي‌نشيند و مي‌گويد: نوه شفيعي هستم، ابوي هم سلام رساندند و کتابي مي‌دهد. آقا مي‌گويند من شعرهاي اين کتاب را خواندم. دوتا اسم شفيعي توي کتاب هست. طلبه جا مي‌خورد و تعجب مي‌کند. مي‌گويد: بله... چيزه... يکي من هستم، يکي هم پسرعمويم.
يک جوان افغان جلو مي‌آيد و سلام مي‌کند. قزوه مي‌گويد جوان از کابل آمده. آقا مي‌گويند: اوضاع شعر در کابل خوب هست؟ جوان لبخند مي‌زند و جزوه‌اي مي‌گيرد سمت آقا و مي‌گويد: اين اولين مجموعه شعر عاشورايي افغانستان است که من جمع کردم. بعد جزوه ديگري مي‌دهد و ادامه که: اين هم اولين مجموعه شعر انتظار.
اگر کلمه «اولين» در جملات جوان دقيق نباشد، لااقل توصيف‌کننده وضع افغانستان هست. يعني معلوم مي‌شود مجموعه شعر با رنگ و بوي تشيع آنجا نيست يا کم است. جوان افغان که نشست فکر کردم به برکت انقلاب اسلامي، براي شيعه بودن و ابراز کردن آن دچار محدوديت و ناامني نيستيم. و البته مثل ماهي داخل آب از نعمت آب غفلت داريم.
محمدکاظم کاظمي هم آمد به سلام کردن و آقا جمله‌اي تکراري به او گفتند: من شما را خيلي دوست مي‌دارم. سال‌هاي قبل هم اين را شنيده بودم. گويي نگاه و راه کاظمي را آقا خيلي مي‌پسندند.
بعد از افغان يک نفر دست آقا را مي‌گيرد و مي‌گويد: بأبي و امي و نفسي. اين جمله‌اش را دو سه بار تکرار مي‌کند و همين وقت کسي گوشه حياط اذان مي‌گويد: الله اکبر... الله اکبر...
اذان تنها چيزي است که در اين ديدار مي‌تواند حلقه اطراف آقا را از هم بگسلد و صفوف نماز را مرتب کند.
 
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
وقتي مي‌رسم سر سفره افطار، کنارم جواد زماني را مي‌بينم. خوش و بش مي‌کنيم و نگاه مي‌کنم به سفره. مثل قبل، افطاري ساده است و مثل قبل تعمد دارم بنويسم کمي سبزي و پنير و خرما و شکر و حلوا و چاي و آب و نان و نمک، افطار است و غذا هم يک نوع، مثل هميشه پلو مرغ! (البته يک زماني که مرغ يکدفعه گران شد، غذاي آقا هم شد فسنجان با گوشت چرخ کرده قلقلي!)
همه ماها اگر همين سفره را براي مهماني‌ها و افطار پهن کنيم اوضاع چشم و هم چشمي درست مي‌شود.
هنوز جاگير نشده‌ايم که آقا مي­‌رسند. همه بلند مي‌شوند، ما هم. آقا به ما که مي‌رسند، با زماني سلام و عليک مي‌کنند. بعد رو به من مي‌کنند و سلام سريعم را جواب مي‌دهند. عادت نداشتم از سلام به آقا در اين جلسات، بيش از جواب سلام بگيرم. اما ايشان مي‌ايستند و با لبخند مي‌گويند: شما آقاي قزلي هستيد نه؟ بله را با دست‌پاچگي مي‌پرانم؛ ايشان ادامه مي‌دهند: کتاب «پنجره‌هاي تشنه» شما را خواندم، الحمدلله خيلي کتاب خوبي از آب درآمده بود. مي‌گويم: ببخشيد، زحمت کشيديد. روبرمي‌گردانند به سمت جاي خودشان و البته مي‌گويند: نه، کتاب خواندن که زحمت نيست!
وقتي مي‌نشينم متوجه مي‌شوم تمام تنم عرق کرده، اين بار نه از سرما. بايد بگذارم به حساب عظمت و ابهت اين مرد. ياد حرف‌هاي کاظمي افتادم و دلخواسته‌ام!
سر شام گاهي حدادعادل و محسن مؤمني چيزهايي به آقا مي‌گفتند. گاهي هم ايشان چيزي مي‌پرسيدند. آقا از محسن مؤمني درباره علي معلم سوال مي‌کنند و غيبتش. مؤمني هم از کسالت معلم مي‌گويد و البته نمي‌گويد زير سِرُم است تا شايد آقا را زيادي نگران نکند. آقا هم مي‌گويند: از طرف من حال‌پُرسشان باشيد.
اين وسط يکي دو نفر هم مي‌روند جلو صحبتي مي‌کنند و گپي مي‌زنند.
بعد از شام و افطار آقا مي‌روند که به خانم‌ها هم سري بزنند. بيرون توي حياط يک بار ديگر مي‌بينم‌شان، به حرف‌هاي سيدعبدالله حسيني گوش مي‌کنند. حسيني مي‌گويد لباسي هست که امام در آن نماز خوانده­­اند و از آقا هم مي‌خواهد در آن نماز بخوانند. آقا مي‌گويند: وقتي لباس با بدن امام متبرک شده ديگر من چه کاره‌ام. حالا من هم براي تبرک گرفتن آن را مي‌گيرم. اين تواضع از جنس تصنع نبود، از جنس ارادت بود.
محمدحسين جعفريان به عادت هميشه در حياط ايستاده تا آقا را ببيند. ديده‌بوسي مي‌کند و کتاب و مجله مي‌دهد و با هم مي‌روند سمت حسينيه. در راه آقا درباره يک نويسنده افغان مي‌پرسند و البته جواب جعفريان را نمي‌شنوم.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
وقتي آقا وارد حسينيه مي‌شوند، جمعيت به صلوات از روي صندلي‌ها بلند مي‌شوند. آقا مي‌روند بينشان و هر که سلام مي‌کند، جوابش را مي‌دهند. به شهرام شکيبا که مي‌رسند، مي‌ايستند و صحبتي مي‌کنند. از اينکه برنامه تلويزيوني‌اش را مي‌بينند و اينکه خوب است و چند نکته را يادآوري مي‌کنند. بعد مي‌روند مي‌نشينند در مرکز جلسه. رضا رفيع مي‌رود پيش آقا و برمي‌گردد. هنوز قاري قرآن نخوانده که آقا، اميري اسفندقه را صدا مي‌زنند. اميري مي‌رود و مي‌نشيند جلوي آقا، دست روي زانوي ايشان مي‌گذارد و چند دقيقه صحبت مي‌کنند. حضار بدشان نمي‌آيد از حرفها سردربياورند اما گويا نمي‌شود. آقا لبخندي مي‌زنند و اميري بلند مي‌شود سر جايش مي‌نشيند. ساعت حدود ?? است که قاري قرآن خواند و جلسه با شعري از قزوه درباره رمضان شروع مي‌شود.
 
قزوه مي‌گويد به رسم مهمان‌نوازي از خارجي‌ها شروع مي‌کند و به رسم ادب از سالخورده اين جمع که همان استاد پاکستاني است: «ظهير احمد صديقي» که حافظ کل قرآن است و استاد همان دانشگاهي که علامه اقبال لاهوري در آن درس خوانده و درس داده. ظهير احمد با لهجه‌اي بسيار سخت شعر مي‌خواند:
اي عزيزان عجم! اي صاحبان دين و دل
ديدن خضر و مسيحا هست ديدار شما

شعرش خيلي خوب است. ايراني‌ها و پاکستاني‌ها را خيلي نزديک و برادر ديده در اين شعر و همين باعث مي‌شود آقا و البته حضار لابه‌لاي شعرخواني تشويقش کنند. آقا هم بعد از پايان شعر او را پروفسور خطاب مي‌کنند و مي‌گويند: شعر خوب و خوش‌مضمون و خوش‌لفظ و خوش‌جهتي بود.
ظهير احمد هم تأکيد مي‌کند هر چه هست و هرچه دارد از ايران و ايراني‌ها دارد.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif


بعد از او قزوه شاعري هندي و هندو را معرفي مي‌کند. موقع نماز ديدمش که نشسته روي صندلي کنار محمدحسين جعفريان. و هيچ دورخيزي براي نماز خواندن نداشت. حکمتش معلوم مي‌شود! اسمش «بلرام شکلا» است و جالب اينکه شعرش درباره حضرت علي (عليه السلام) :
به من رساند نسيم سحر سلام علي
برهمن‌ام که شدم چون عجم غلام علي

شعرش را با لحني شيوا مي‌خواند. هر بيت که تمام مي‌شود جمع تشويقش مي‌کند و احسنت مي‌گويد. آقا هم بعد از شعر تشويقش مي‌کنند و مي‌گويند: إن‌شاءالله مشمول کمک و عنايت آن بزرگ قرار بگيريد.
 
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
مؤمن قناعت به معرفي قزوه نام درخشان شعر تاجيکستان است که قرار مي‌شود شعر بخواند. قزوه توضيح مي‌دهد در زمان شوروي سابق، قناعت به عنوان وکيل تاجيکستان در پارلمان با گروهي از نمايندگان شوروي رفته به يکي از کشورهاي خليج براي ميانجي‌گري در ماجراي جنگ. آنجا يکي از شيوخ خليج به او اصرار مي‌کند شعر بخواند و آقاي قناعت شعري مي‌خواند. بعد خواهش مي‌کند او همان شعر را اينجا بخواند. قزوه ?-? بار خليج فارس را خليج مي‌گويد و من منتظرم آقا چيزي به قزوه بگويند. اما قناعت شروع مي‌کند:
از خليج فارس مي‌آيد نسيم فارسي
ابر از شيراز مي‌آيد چو سيم فارسي

شعر قناعت هم خيلي مورد توجه آقا و حضار قرار مي‌گيرد. بعد از هر بيت آفرين و احسنت از هر گوشه جلسه بلند مي‌شود. آقا بعد از شعر تشويقش مي‌کنند و مي‌گويند: به ياد آقاي قزوه هم آورديد که بگويند خليج فارس نه خليج.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif

وبت رسيد به «آنابرزينا»، بانوي اوکرايني که دکتري زبان فارسي را از دانشگاه تهران گرفته و در مسکو استاد دانشگاه است. فارسي را خيلي خوب صحبت مي‌کند. شعر خواندنش هيچ لحن ندارد:
اين خاک گهربار که ايران شده نامش
شيري است که در بين دو درياست کنامش

آقا بعد از شعر گفتند: آفرين آفرين. طيب‌الله أنفاسکم. نفر بعد فرزانه خُجندي است که از بزرگان شعر تاجيکستان محسوب مي‌شود. مي‌گويند رئيس‌جمهور فقيد تاجيکستان اسم دخترش را به خاطر اين شاعر گذاشته فرزانه! قزوه هم تکميل مي‌کند که يک زماني قيصر امين‌پور کتاب او را در انتشارات سروش چاپ کرده. فرزانه خجندي شعر مي‌خواند و بعد از او نوبت مي‌رسد به سيده تکتم حسيني که شاعره افغان و مهاجر است. او کاملاً مثل ما فارسي صحبت مي‌کرد.
نشسته برف پيري روي مويت، دلم مي‌خواست تا باران بگيرد
تنت از خستگي خرد و خمير است، بيا تا خانه بوي نان بگيرد

آقا، خانم حسيني را هم خيلي تشويق مي‌کنند و آفرين مي‌گويند. بعد از پايان شعر هم اين تکه شعر را زمزمه مي‌کنند:براي برگ‌هاي زرد عمرم، بگو جنگل حنابندان بگيرد.
نفر بعد خانم غزاله شريفيان است:
بدون مقصد پايانه‌ها شبيه هم‌اند
همين که دور شوي خانه‌ها شبيه هم‌اند

بعد از او هم انسيه سادات هاشمي:
مزه عشق به اين خوف و رجاهاست رفيق!
عاشقي بازي آزار و تسلاست رفيق! 

هر دو شاعر شعرشان با آفرين‌هاي آقا تشويق مي‌شود.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif


نوبت به آقايان مي‌رسد و اول حسين عباسپور که شعري براي امام حسن (عليه‌السلام) مي‌خواند:
بارها از سفره‌اش با اين که نان برداشتند
روز تشييع تنش تير و کمان برداشتند


رضاشيباني، نفر بعدي است با شعري امام زماني (عجل‌الله‌فرجه) :
طلوع مي‌کني آخر، به نور و نار قسم
به آسمان، به افق‌هاي بي‌سوار قسم

شيباني در جايي از شعرش مي‌خواند:
به خون نشسته دلم مثل قالي تبريز
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
دلم شبيه گسل‌هاي شهر تبريز است
به اين سکوت... به اين صبر پايدار قسم
کجا روم که دمي شهريار خود باشم؟
نه شهر مانده... نه ياري... به شهريار قسم

همين ابيات بهانه مي‌شود تا آقا بگويند: تبريزلي سن ها؟ از ترويج قالي تبريز در شعر معلوم است. شهريار هم مثل شما بوده در اين سن و سال. من هميشه گفتم اينجا منزل اول شماهاست. منزل آخر نيست. تازه بايد شروع کنيد به بهتر بودن و بهتر شدن. إن‌شاءالله از شهريار هم جلو بزنيد.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
علي فردوسي، شاعر جوان بعدي است با شعري تقديمي به مردم غزه:
ناگاه بي‌مقدمه آمد به حرف، سنگ
اين گونه گفت و سخت مرا بيقرار کرد
تنها به يک جوان فلسطيني‌ام بده
با من ببين که مي‌شود آنگه چه کار کرد! 

آقا شعر و شاعر را تشويق مي‌کنند و مي‌گويند: آفرين خيلي خوب بود. مضمون و لفظ و جهت، همه خوب بود. کاربردهاي مختلف سنگ را سروده بوديد. کمي مکث کردند بعد زمزمه که:
هر سنگ که بر سينه زدم نقش تو بگرفت
آن هم صنمي بهر پرستيدن من شد

شاعر کرجي، علي قنبري، شعري درباره امام رضا (عليه‌السلام) مي‌خواند:
هرچند که در شهر تو بازار زياد است
بايد برسم زود... خريدار زياد است
من دربه‌در پنجره‌فولادم و ديري است
بين من و آن پنجره ديوار زياد است

مصرع به مصرع و بيت به بيت آفرين و خيلي خوب نثار شعر اين جوان مي‌شود تا شعرش تمام شود.
وسط شعر وقتي قنبري مي‌رسد به اين بيت که:
گندم به کبوتر بدهم؟ شعر بگويم؟
آخر چه کنم در حرمت کار زياد است

آقا بي‌درنگ گفتند: زيارت از همه بهتر است! جمع که با دقت داشتند گوش مي‌کردند، همه خنديدند.

 


احمد بابايي جوان بعدي است که با توجه به اوضاع روز عراق شعري مي‌خواند.
ديگر رهبر انقلاب نمي‌توانند شادي و شعفشان را از شعرهاي خوب جوان‌ها پنهان کنند و مي‌گويند: جوان‌ها امشب ماشاءالله غوغا کردند!
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
بعد از اين نوبت به «علي سليماني» مي‌رسد و پس از او به «محمدحسين ملکيان» که شعري با موضوع جنگ بخواند:
جنگ يک جدول تناسب بود، تا جوابش هميشه اين باشد
پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمين باشد
عده‌اي را ضريب منفي داد، عده‌اي را به هيچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوء نيت داشت، تا ابد زير ذره‌بين باشد

شعر که تمام مي‌شود آقا از ملکيان مي‌پرسند: شما فرزند جانباز هستيد؟ جواب مثبت او را که مي‌گيرند ادامه مي‌دهند: به ايشان سلام من را برسانيد.
ميثم داودي شعري درباره امام هادي (عليه‌السلام) مي‌خواند و آقا حسابي تشويقش مي‌کنند. هم او را و هم تعميم مي‌دهند به بقيه: آفرين به جوانها!
مهدي نظارتي هم قرار مي‌شود شعري سپيد بخواند براي مردم غزه. او که مي‌خواند جو جلسه سنگين مي‌شود. بين اين همه کلاسيک‌خوان، سپيد خواندن سخت است. آقا بعد از شعر او مي‌گويند: خوب بود. با اينکه من با شعر سپيد مأنوس نيستم ولي شعر شما را متوجه شدم. بعضي کنايه ظريف آقا به شعر سپيد را درمي­يابند و لبخند مي‌زنند.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif

 


 

 

سعيد طلايي مسئوليت خواندن شعر طنز را در جلسه به عهده گرفته است. شعري درباره نماز خواندن آدم‌هاي سبک‌سر!
فکرم همه جا هست، ولي پيش خدا نيست
سجاده زردوز که محراب دعا نيست
از شدت اخلاص من عالم شده حيران
تعريف نباشد، ابداً قصد ريا نيست!
از کميت کار که هر روز سه وعده
از کيفيتش نيز همين بس که قضا نيست
يک ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعت من حائز عنوان جهاني است! 

آقا اينجاي شعر با لخند مي‌گويند: بايد در کتاب گينس ثبت کنيد! و جمع مي‌خندد.
اين سجده سهو است؟ و يا رکعت آخر؟
چندي است که اين حافظه در خدمت ما نيست
اي دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به ياد خم ابروي شام نيست
هر سکه که دادند دو تا سکه گرفتند
گفتند که اين بهره بانکي است، ربا نيست!
از بس که پي نيم وجب نان حلاليم
در سجده همان رونق اگر هست، صفا نيست
به‌به، چه نمازي است! همين است که گويند
راه شعرا دور ز راه عرفا نيست! 

حضار جابه‌جا با لبخندهايشان شاعر و شعرش را تشويق مي‌کنند. آقا هم مي‌گويند: خوب بود، خدا اين نماز را از شما قبول کند! و باز جمع مي‌خندد.
بلال کمالي شعر ترکي مي‌خواند و شريف‌صادقي شعري ديگر. آخرين کسي که قزوه معرفي مي‌کند سيدعبدالله حسيني است. قزوه قبل از خواندن او توضيح مي‌دهد: همه کساني که شعر خواندند بار اولشان است.
حسيني مي‌گويد اصل شعر ?? بيت است که من خمسش را براي جلسه مي‌خوانم. آقا مي‌خندند و مي‌گويند: سهم ساداتش براي خودتان، سهم امامش براي ما. جمع مي‌خندد و حسيني شعر مي‌خواند. بعد از شعر، آقا مي‌گويند: شعر شما به «اهل عبايي» طعنه دارد که توجه به موضوع فلسطين و استکبار ندارند، البته بايد توجه کنيد آن کساني که توجه لازم را دارند هم از همين اهل عبا و روحانيان هستند. خوب است نيمه پر ليوان را هم ببينيد.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
قزوه اعلام مي‌کند جلسه به پايانش رسيده و عنان کار را مي‌سپرد دست آقا. مي‌خواهد اگر ايشان کسي مدنظرشان است نام ببرند براي شعر خواندن و اگر نه خودشان صحبت کنند. آقا به خنده و شوخي مي‌گويند:
کاش امشب همگي شعر بخوانند اينجا
بعد از آن تا سحري جمله بمانند اينجا

همه مي‌خندند و برايشان معلوم است که امکان ندارد. به هرحال آقا به زکريا اخلاقي و حدادعادل و اميري اسفندقه هم تعارف مي‌کنند شعر بخوانند. بعد از اينها هم آقاي محمدي گلپايگاني. آقاي محمدي مي‌گويد مي‌داند احتمالاً آقا از شعرش راضي نباشند ولي مي‌خواند. در شعر هم از آقا تعريفهايي مي‌کند. بعد از اتمام شعر آقا مي‌گويند: شما گفتيد من راضي نيستم و خوانديد. بعضي خنديدند و البته بعضي جديت آقا را متوجه شدند. آقاي محمدي داشت توضيحي مي‌داد که آقا گفتند: هر چه هم الآن بگوييد همين معنا تقويت مي‌شود. ياد جلسه چند روز پيش افتادم که در تبيين اين جلسه دکتر اسماعيل اميني گفته بود: فرق اين جلسه با جلسه شعر حاکمان اين است که آنها اين جلسات را برگزار مي‌کنند که ديگران از آنها تعريف کنند ولي آقا اگر بداند کسي مي‌خواهد از ايشان به تعريف شعر بخواند اجازه نمي‌دهد. ناصر فيض هم به همين مضمون گفته بود در همان جلسه و اين برخورد ايشان با شعر آقاي محمدي هم شاهدش!
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
ديگر جمع منتظر مي‌شوند صحبت‌هاي آقا را گوش کنند که يک نفر از خانمها مي‌گويد: خانمها مظلوم هستند کمتر شعر خواندند. آقا سريع جواب مي‌دهند: به نسبت تعداد خانمها و آقايان خيلي هم کم نخواندند خانمها. اسم آقايان بد دررفته ولي معمولاً بيشتر آقايان از بعضي خانمها مظلومتر هستند!
قزوه اصرار مي‌کند آقا چند دقيقه‌اي صحبت کنند و جمع با صلواتي از او پشتيباني مي‌کند.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
آقا شروع مي‌کنند بعد از بسم‌الله. بعد از خوش‌آمدگويي و تشکر، درباب شعر چند نکته مي‌گويند، اصالت داشتن دلتنگي‌ها و فرديت شاعر در شعر و به رسميت شناختن آن. و فرع بودن همين موضوع مذکور در برابر تأثيري که شعر بر مخاطب و خلوت او مي‌گذارد. آقا تأکيد مي‌کنند از بابت همين تأثيرگذاري، شاعر بايد شعرش را غنا ببخشد مخصوصاً غناي معنوي.
توجه به وجه اجتماعي شعر هم محور ديگري از صحبت‌هاي ايشان است و محور اين وجه اجتماعي هم عقلانيت ملازم با معنويت است. ايشان البته جريان شعر کشور را مثبت ارزيابي مي‌کنند و در عين حال از شعرا مي‌خواهند توجه بيش از پيش به فرهنگ و هويت ملي کشور داشته باشند و البته غناي هنري اشعارشان را هم فراموش نکنند.
http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
صحبت‌هاي آقا که تمام مي‌شود، شعرا صلوات مي‌فرستند و باتجربه‌ها بلند مي‌شوند براي خداحافظي آخر جلو مي‌روند. ازدحام زياد مي‌شود. فيض و برقعي کتاب‌هايشان را مي‌دهند به ايشان. آقا از کنار وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي که با تأخير هم آمده بود مي‌گذرند و مي‌گويند: با آقاي وزير حرف زياد داريم، در عرصه فرهنگ اشکال جدي داريم.
 
آقا آرام آرام مي‌روند سمت دَر و شعرا آرام آرام قبول مي‌کنند اين سال هم شب قدر شعرش گذشت.

 

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html